من هنوزم باهمه پيري جواني مي کنم زيرباران مي نشينم شعرخواني مي کنم مي روم دريا که شايددرافق پيداشوي نيستي،بامرغ درياهم زباني مي کنم گاه مي گويم کي اين دوري به آخرميرسد؟ گاه روياي توراهم آسماني مي کنم من نميدانم چه کردي يادگاريهاي من را من که باهريادگاري زندگاني مي کنم دست برمي دارم ازآداب هرپيغمبري قدرفهم خودبراي توشباني مي کنم مي شوم آن گونه که مي خواهي ام عشقمان راداستاني جاوداني مي کنم