ما بچه هاي کارتون هاي سياه و سفيد بوديم
کارتونهايي که بچه يتيم ها قهرمانهايش بودند
ما پولهايمان را مي ريختيم توي قلک هاي نارنجکي و مي فرستاديم جبهه
دهه هاي فجر مدرسه هايمان را تزئين مي کرديم
توي روزنامه ديواري هايمان امام را دوست داشتيم
آدمهاي لباس سبز ريش بلند قهرمان هايمان بودند
و عراقي هاي شکم قلمبه را که مي کشتند توي سينما برايشان سوت مي زديم
شهيد که مي آوردند زار زار گريه مي کرديم
اسرا که برگشتند شاد شاد خنديديم
ما از آژير قرمز مي ترسيديم
ما به شيشه خانه هايمان نوار چسب مي زديم از ترس شکستن ديوار صوتي
ما توي زير زمين مي خوابيديم از ترس موشک هاي صدام
ما چيپس نداشتيم که بخوريم
حتي آتاري نداشتيم که بازي کنيم
ما ويديو نداشتيم
ما ماهواره نداشتيم
ما را رستوران نمي بردند که بدانيم جوجه کباب چه شکلي است
ما خيلي قانع بوديم به خدا
0
صحنه دارترين تصاوير عمرمان عکس خانم هاي ميني ژوب پوشيده بود توي مجله هاي قديمي
يا زناني که موهايشان باز بود توي کتاب هاي آموزش A.B.C.D
زنهاي فيلمهاي تلويزيون ما توي خواب هم روسري سرشان مي کردند
حتي توي کتابهاي علوممان هم با حجاب بودند
عاشق که مي شديم رويا مي بافتيم
موبايل نداشتيم که اس ام اس بدهيم
جرات نداشتيم شماره بدهيم مبادا گوشي را بابا هايمان بردارند
ما خودمان خودمان را شناختيم
هيچکس يادمان نداد
و حالا گير افتاده ايم بين دو نسل
نسلي که جوانيش را درکاباره هاي لاله زارگذرانده بود و جنگ معصومش کرد
و نسلي که دارد با فارسي وان و من و تو و ايکس باکس و فيس بوک بزرگ مي شود
و هيچکدامشان مارا نمي شناسند و نمي فهمند
ما وارث يک نسليم که خودمان هم نفهميديم کجاي کاريم ولي...
ماهنوز نسلي هستيم که به ايراني بودنمان افتخار ميکنيم با تمام سوختگي هاي نسلمان
هنوز پشت يکديگريم و جان فشان وطنمان
آري بابوي عيد يادمان مي آيد مانند آن روزها
چقدر يکديگر را دوست داريم
عيدتان مبارک